از بودن و نوشتن

ولی من دوست دارم همیشه بیست سالم بمونه.

مثلاً روز تولدم است و مثلاً من باید خوشحال باشم. هر چند بیست‌و‌چهارم دی‌ماه هنوز هم برای من مقدس است و بیش از هر روز دیگری از سال دوستش دارم، ولی آدم در زندگی‌اش گاهی به جایی می‌رسد که نسبت به همه چیز دچار یک بی‌حسی مطلق می‌شود. 

 این منِ بیست‌ویک ساله با خود بیست ساله‌ام خیلی فرق کرده‌ام. خیلی از چیزها در زندگی‌ام عوض شده. آدم‌ها عوض شده‌اند، کلمات عوض شده‌اند، افکارم، باورهایم، دلخواستنی‌ها و دوست‌داشتنی‌هایم، حتی نگاهم به دنیا عوض شده. چیزهایی که مقدس بوده‌اند، حالا برایم ناچیز و بی‌ارزش‌اند. چیزهایی که با همه‌ی وجود دوست داشته‌ام، حالا احساسم نسبت بهشان صد‌وهشتاد درجه تغییر کرده. خواه و ناخواه من هر لحظه غرق تغییرم. ولی حالا خود بیست‌ویک ساله‌ام را خیلی دوست دارم. حس می‌کنم در جای درستی ایستاده‌ام و راهی که در آن قدم برمی‌دارم برایم بسیار امیدبخش است. من به چیزهای خوب می‌اندیشم. به اینکه هنوز زنده‌ام و فرصت زندگی‌کردن دارم. به اینکه هنوز خیلی چیزها هست که نه دیده‌ام و نه تجربه کرده‌ام. چیزی از این جهان نمی‌دانم، فقط می‌دانم که خیلی اشتیاق زندگی‌کردن دارم. زندگی یک بیت شعر نیست که من هر جوری دلم خواست وزنش دهم و ردیفش کنم و قافیه برایش بسازم. گاهی باید با زندگی ساخت، باید کنار آمد با اتفاقاتی که مطابق میل ما نیستند. و این همه‌ی آن چیزی‌ست که من فهمیده‌ام.

یک "تولدت مبارک" شنیدن از دیگران هنوز هم مرا خوشحال می‌کند. اگر همین دل‌خوشی‌های کوچک نباشند، من به چه امیدی زنده بمانم؟ به سنت بیست‌و‌چهارم دی‌ماه هر سال، تولدم مبارک.

سخت هراسیده‌ای، از دل یکرنگ ما.

ما خیلی با تو کنار آمدیم. ما خیلی کنار تو ایستادیم. ما خیلی صبور بودیم. خیلی با تو ساختیم و چیزی نگفتیم. گاه‌ کم‌کاری‌هایت را نادیده گرفتیم و با خودمان گفتیم "زمان بدهیم در آینده درست می‌شود". ما وارد آینده شدیم و هیج چیز نه تنها درست نشد بلکه رو به نابودی رفت. شما متخصص ساخت بحران از کارهای معمولی و کوچکید. راستش را بخواهید، اگر بخواهم با شما رک و شفاف حرف بزنم باید بگویم شما عرضه‌ی انجام هیچ کاری را ندارید. هر چه که هست و از آن دم می‌زنید دروغین و پوشالی‌ست. به مردان و زنان این سرزمین نگاه کنید، شما در مقابل صبوری چهل ساله‌ی ما چه کردید؟ هیچ. و حالا من معترضم، خیلی هم معترضم. انتظار که ندارید دلار چهل هزاری و سکه‌ی بیست میلیونی و پراید دویست میلیونی را ببینم و سکوت کنم؟ انتظار که ندارید درد و رنج مردم سرزمینم را ببینم و سکوت کنم؟ انتظار که ندارید ظلم و استبداد شما را ببینم و سکوت کنم؟ انتظار که ندارید نابودی و زوال پاره‌ی تنم ایران به دست شما -که دشمن‌ترین دشمن ایران هستید- را ببینم و سکوت کنم؟ حالا کمی به خودتان نگاه کنید. من یک جوانِ دانشجوی بیست‌ساله‌ام. شما جواب اعتراض من را چگونه دادید؟ اصلاً صدای من را شنیدید؟ یا مرا دشمن و اغتشاشگر و وابسته‌ی عربستان و آمریکا نامیدید؟ شما ما را خسته و مأیوس کردید. وادارمان کردید برای ذره‌ای زندگی در سرزمینمان بجنگیم. و حالا ما وسط میدان جنگیم و خوب می‌دانیم که هیچ چیز به روز اول برنخواهد گشت. هیج چیز شبیه قبل نخواهد شد. 

.
«قبل تو دنیای من چون برکه‌ای خشکیده بود
با تو اما برکه‌ی خشکیده‌ام دریا شده»
.
Designed By Erfan Powered by Bayan