مثلاً روز تولدم است و مثلاً من باید خوشحال باشم. هر چند بیستوچهارم دیماه هنوز هم برای من مقدس است و بیش از هر روز دیگری از سال دوستش دارم، ولی آدم در زندگیاش گاهی به جایی میرسد که نسبت به همه چیز دچار یک بیحسی مطلق میشود.
این منِ بیستویک ساله با خود بیست سالهام خیلی فرق کردهام. خیلی از چیزها در زندگیام عوض شده. آدمها عوض شدهاند، کلمات عوض شدهاند، افکارم، باورهایم، دلخواستنیها و دوستداشتنیهایم، حتی نگاهم به دنیا عوض شده. چیزهایی که مقدس بودهاند، حالا برایم ناچیز و بیارزشاند. چیزهایی که با همهی وجود دوست داشتهام، حالا احساسم نسبت بهشان صدوهشتاد درجه تغییر کرده. خواه و ناخواه من هر لحظه غرق تغییرم. ولی حالا خود بیستویک سالهام را خیلی دوست دارم. حس میکنم در جای درستی ایستادهام و راهی که در آن قدم برمیدارم برایم بسیار امیدبخش است. من به چیزهای خوب میاندیشم. به اینکه هنوز زندهام و فرصت زندگیکردن دارم. به اینکه هنوز خیلی چیزها هست که نه دیدهام و نه تجربه کردهام. چیزی از این جهان نمیدانم، فقط میدانم که خیلی اشتیاق زندگیکردن دارم. زندگی یک بیت شعر نیست که من هر جوری دلم خواست وزنش دهم و ردیفش کنم و قافیه برایش بسازم. گاهی باید با زندگی ساخت، باید کنار آمد با اتفاقاتی که مطابق میل ما نیستند. و این همهی آن چیزیست که من فهمیدهام.
یک "تولدت مبارک" شنیدن از دیگران هنوز هم مرا خوشحال میکند. اگر همین دلخوشیهای کوچک نباشند، من به چه امیدی زنده بمانم؟ به سنت بیستوچهارم دیماه هر سال، تولدم مبارک.
- شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱