از بودن و نوشتن

در حوالی عشق | 4- این کتاب منه ها.

صبح روز بعد سر کلاس ریاضی یک نشسته بودم، استاد انتگرال نامعین درس می‌داد. کاغذی جلویم بود و آن را خط‌خطی می‌کردم. آن روزها اساتید زیاد شور و شوق درس‌دادن نداشتند، چون بیشتر مطالب را مجازی بارگزاری کرده بودند. من هم حواسم زیاد به کلاس درس نبود و دل به کاغذ و خودکار می‌دادم و گاهی گوشه‌ی برگه شعرهایی که دوست داشتم و به خاطرم می‌آمد، می‌نوشتم. سر کلاس ریاضی معمولاً این شعر از "نجمه زارع" به خاطرم می‌آمد: «غم که می‌آید در و دیوار شاعر می‌شود / در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود / می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی / خط‌کش و نقاله و پرگار شاعر می‌شود».
به اتفاقات دیروز فکر می‌کردم، سرم را از کاغذ بلند کردم و به گوشه‌ی سمت چپ کلاس نگاهی انداختم، دخترک را می‌دیدم و از اینکه او همین‌جا در همین نزدیکی‌ست آرامش می‌گرفتم و خیالم راحت می‌شد. اما دیروز چه اتفاقی افتاده بود؟ سکشن آزمایشگاه گروه ما یکشنبه بود و سکشن گروه دیگر شنبه؛ دخترک چون می‌خواست کلاسش شنبه باشد با یکی از بچه‌های گروه دیگر هماهنگ کرده بود و با هم جابه‌جا شده بودند. دخترک به سکشن شنبه رفته بود و یکی دیگر از بچه‌ها از گروه دیگر به سکشن ما آمده بود. این را چند روز بعدتر فهمیدم.
اردیبهشت گذشت و خرداد فصل امتحانات بود. در اهواز چون تابستان هوا خیلی گرم می‌شود، هر ترم را از آن‌ طرف زودتر شروع می‌کنند و از این طرف زودتر تمام، به همین خاطر امتحاناتمان در خردادماه است. در آن ترم دیگر برخوردی با دخترک نداشتم. فقط گاهی در کلاس از دور نگاهش می‌کردم.

مهر 1401:
در یکی از اولین روزهای ترم جدید کیفم را سر کلاس گذاشتم و در راهروی گروه بودم، کمی بعد به کلاس که برگشتم، کتاب "فیزیک 2 هالیدی" روی صندلی‌ام قرار داشت، در آن لحظه به جز من کسی در کلاس نبود. نشستم و کتاب را ورق زدم. ناگهان دخترک وارد کلاس شد، آمد از کنارم گذشت و آرام گفت "این کتاب منه ها!". دخترک رفت و سر جایش نشست، درست در ردیفی که من نشسته بودم، چند صندلی آن‌طرف‌تر. چند دقیقه بعد کتاب را به یکی از بچه‌ها که در بینمان نشسته بود دادم که دست به دست کند و به او برسانند.

آبان 1401:
شروع ترم دوم ما همزمان با اعتراضات "زن، زندگی، آزادی" بود. فضای دانشگاه ملتهب و ناآرام و کلاس‌های درس تق‌و‌لق برگزار می‌شدند. ساعت دوازده تا دو بعضی از روزها در محوطه‌ی دانشگاه اعتراضات سراسری برگزار می‌شد. در یکی از روزها بعد از اعتراضات و قبل از کلاس ساعت دو که ما "ریاضی 2" داشتیم، با بچه‌ها تصمیم گرفتیم که سر آن کلاس حاضر نشویم و به اعتصابات سراسری بپیوندیم. بچه‌های ورودی ما سر کلاس نرفتند، فقط هفت-هشت نفر از بچه‌های رشته‌های دیگر سر آن کلاس رفتند و کلاس برگزار شد. من آن روز تا آخر کلاس در محوطه‌ی دانشکده بودم در حالی که بقیه‌ی بچه‌ها رفته بودند. آن شب دخترک برای اولین بار در تلگرام به من پیام داد، پرسیده بود که جزوه‌ی کلاس ریاضی را از کسی گرفته‌ام یا نه. من هم گفتم که یکی از بچه‌ها قرار است جزوه‌اش را به من بدهد، به دستم که رسید برایت می‌فرستم. آن شب کمی با هم حرف زدیم. استاد درس "ریاضی 2" پایان هر فصل تمرین‌هایی به ما می‌داد که حل کنیم، همین تمرین‌ها واسطه‌ای شد که چند بار دیگر هم با دخترک در تلگرام حرف بزنم.

نظرم رو شاید نپسندی، امّا ای کاش همون بخش قبلی تموم میشد. ما فکر می‌کردیم دخترک وجود خارجی نداره و در خیالات نویسنده است، امّا الان دوباره باهاش روبه‌رو میشیم. توجیهش چیه؟ 😅

نظرت رو بسیار می‌پسندم و اگه نویسنده بودم و داشتم داستان می‌نوشتم همون قسمت قبل تمومش می‌کردم و دیگه ادامه نمی‌دادم. اتفاقاً پایان خوبی هم بود براش. ولی خب من فقط دارم چیزایی که بهم گذشت رو روایت می‌کنم و همه‌ی اینا بخشی از خاطرات منه. پس نمی‌شد نصفه رهاش کنم.

هوم

داره منطقی پیش می‌ره 🗿

آره همین‌طوره (:

دارم می‌خونمش...

ان‌شاءالله به جاهای خوبی می‌رسه :)

 

خوشحالم که می‌خونید.
ببینیم چی می‌شه ((:

رکب زدی که! :)

دیگه دیگه :))

این چند روز حوصلهٔ تنها چیزی که دارم این داستانه؛ ببخشید ساکت بودم اما بی‌صبرانه منتظر ادامه‌شم... :)

خوشحالم که چنین چیزی رو از شما می‌شنوم. خواهش می‌کنم، همین که می‌خونید باعث خرسندی منه.

اسم دخترکو کی میگید پس:)؟ یا چهرشو توصیف می کنید؟ 

اسم قشنگش رو که نمی‌تونم بگم ((: ولی چهره‌ش رو حتماً در ادامه توصیف می‌کنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.
«قبل تو دنیای من چون برکه‌ای خشکیده بود
با تو اما برکه‌ی خشکیده‌ام دریا شده»
.
Designed By Erfan Powered by Bayan