از بودن و نوشتن

وقتی پاییز تموم شه، زمستون می‌آد؟

اینکه پاییز دارد تمام می‌شود و طبیعت دارد نغمه‌ی وداع با خزان را آرام زمزمه می‌کند و اینکه من ناراحتم از رفتنِ پاییز، یعنی هنوز هم به اندازه‌ی همه‌ی روزهایی که آسمانِ ‌پاییز ابری شد ولی نبارید، دلیل برای زندگی‌کردن وجود دارد. و اینکه من نمی‌دانم باید به استقبال فصل آدم‌برفی‌ها بروم یا برای بدرقه‌ی فصلِ برگ‌های زرد و نارنجی مرثیّه بخوانم، یعنی هنوز هم در این دنیا چیزهایی هستند که من به آن‌ها دل بسته‌ام، دوستشان دارم و می‌توانند حال مرا کمی بهتر کنند. هر چند در حصار غم گرفتار باشم و درد عجیبی درونم را فرا گرفته باشد ولی همین دل‌خوشی‌های کوچک می‌توانند مرا سرخوش و سرمست نگه دارند. و من متصوّرم که آدم همیشه باید با دوست‌داشتنی‌ها و دل‌خواستنی‌هایش زندگی کند، نه با رنج‌ها و حسرت‌ها و افسوس‌ها و ای کاش‌ها. حالا که دیگر در انتهای جادّه‌ی پاییزیم و «یلدا» قرار است پیونددهنده‌ی پاییز و زمستانمان باشد، دیگر نمی‌خواهم به روزها و هفته‌های قبل فکر کنم. به روزهایی که می‌توانستم بهتر سپری‌شان کنم ولی نخواستم. به قول و قرارهایی که با خودم بسته بودم و به هیچکدامشان عمل نکردم. به بی‌قراری‌هایم، خسته‌شدن‌هایم، بی‌حوصلگی‌هایم یا هر چیز دیگر. شاید چند وقت بعد دلم برای پاییز خیلی تنگ شود. مثلاً دلم بخواهد یک روزِ صبح پاییزی باشد، هوا سرد باشد، آسمان گرفته و ابری باشد. از خانه بیرون بروم، تمام خیابان‌های شهر را قدم بزنم. چترم را ببندم و  زیر باران بروم، مثل بچگی‌هایم آب‌بازی کنم و خیس شوم، زیر باران حرف بزنم، چیز بنویسم، نیلوفر بکارم. کمی بعد پا به کتاب‌فروشی شهر بگذارم و مقابل قفسه‌ی شعر و ادبیات بایستم. ساعت‌ها غرق در ورق‌زدن کتاب‌ها بشوم و بعد با خریدن کتاب شعر مورد علاقه‌ام از آنجا بیرون بیایم. بوی باران را بچشم، نسیم پاییزی موهایم را به هم بریزد، به مردم هراسان شهر نگاه کنم، هوا سردتر شود، دم غروب باشد، صدای اذان از گلدسته‌ها پر بکشد، همه جا غرق در تاریکی...

بس است دیگر. حالا وقت رویابافتن و خیال‌کردن نیست. حالا باید گوشه‌ی خانه بنشینم و در انتظار «یلدا» باشم. منظورم شب یلداست. آه که چقدر شب دوست‌داشتنی‌ای‌ است. جشن انقلاب زمستانی. و من عاشق این جشن‌های کوچک سرزمینم هستم. یلدا هر قدر هم که فقط یک شب باشد و خیلی زود تمام شود ولی از هالووین و ولنتاین و بلک‌فرایدی و کریسمس و فلان و بیسار خیلی بهتر است. زیبا و ساده مثل دانه‌کردن انار و قاچ‌کردن هندوانه، مثل واکردن دیوان و خواندن بیت‌های ناب حافظ یا شاید هم شاهنامه‌خوانی، مثل همین دورهمی‌های شبانه‌ی خانوادگی، مثل بوی خوش شام شب چلّه و مثل خیلی از سنّت‌های زیبای طولانی‌ترین شب سال. داشتم در ویکی‌پدیا دنبال این می‌گشتم که ببینم رسوم شب یلدا در مناطق مختلف کشور چگونه است؛ درباره‌ی استان ما نوشته بود: «مردمِ ******* تا سحر انتظار می‌کشند تا از قارونِ افسانه‌ای استقبال کنند. قارون در لباس هیزم‌شکن برای خانواده‌های فقیر تکّه‌های چوب می‌آورد. این چوب‌ها به طلا تبدیل می‌شوند و برای آن خانواده، ثروت و برکت به همراه می‌آورند. به خانه‌ی بزرگترها رفته و دور هم جمع شده، به شوخی و خنده گذرانده، آجیل، هندوانه، انار، شیرینی و خرما و لبو و آش و شیرینی‌های مختلف از جمله خوراکی‌های این آیین کهن است.» حالا ما که خیلی حوصله نداریم که تا سحرِ شب یلدا منتظر قارون افسانه‌ای بنشینیم، ولی قارون جان لطفاً برای ما هم از این تکّه‌چوب‌ها بیاور.

 آقا، خانم، جانِ من در این چند شب به جای اینکه گوشی‌هایتان را دست بگیرید و پیام‌های طولانی تبریک شب یلدا را کپی کنید و برای هم بفرستید، در خانه اگر کسی بود و اگر قصدی برای دورهمی بود، کنار هم جمع شوید، کمی با هم حرف بزنید، مهربانی را از هم دریغ نکنید و کمی همدیگر را بیشتر دوست بدارید. به قول یکی از بلاگرها: «بگذارید در این روزگار سخت دلمان خوش باشد به همین گپ و گفت‌‌ها.» چون که یلدا فقط یک شب است، فقط یک شب.

من از یلدا جشن های مدرسه رو یاد دارم...

خونه مادر مادرم (  دبستان و ما قبل )

ووو...

همین دیگه..

البته پیامک های تبریک (!)

عه تو مدرسه جشن شب یلدا می‌گرفتین؟ چه قشنگ :)) بدبخت ما که از مدرسه فقط امتحانای معلّما تو ذهنمون مونده :|
ولی جدّاً این پیامکای طولانیِ تبریک خیلی بدن، مخصوصاً وقتی که می‌دونیم اون طرفی که داره بهمون تبریک می‌گه، فقط اون پیامو کپی و بعد پیست کرده.

هیچ کس تو خانواده ما یلدا رو گرامی نمی داشت نمی دونم چرا:) آخرین باری که همه دور هم نشستیم و فقط خاطره شنیدیم چندین سال پیش بود. اما فال حافظ تنهایی هم عشق است. خصوصا وقتی برای دوستات می گیری و با وویس براشون می خونی:) 

خب بیاین امسال شما خانواده رو دور هم جمع کنین و وادارشون کنین به یاد قدیما یلدا رو گرامی بدارن. بالاخره یکی باید پیش‌قدم بشه دیگه، نه؟ بیاین اونی که امسال پیش‌قدم می‌شه شما باشین. حیف نیست که نخوایم از شب یلدا خاطرات خوب کنار هم بودنمون رو به جا بذاریم؟ فال حافظ رو هم کنار خانواده بگیرین و واسه اونا بخونید قشنگ‌تره :)))

کاش هرشب شب یلدا باشه تا تو برامون بنویسی. :))

اگه هر شب یلدا بود و همه‌ی فصلا پاییز بودن و هر وقتی که دلمون می‌خواست عصر جمعه می‌شد، اون موقع من قول می‌دادم که هر دیقه دست به قلم شم :))

سلام

ممنون از این پست، دلنشین بود...

سلام به شما :)
خواهش می‌کنم. مرسی که خوندین.

قطعا این طبیعی نیست که ذهن من قفل کرده روی اون بخش منظورم شب یلداست و توصیح مکرری که بیشتر باعث شبهه انداختن رو جمللت قبلیش میشه و دلم میخواد فقط اینجا بگم چشم نگار روشن یلدا از کجا اومد؟؟؟😂😂😂

:))))) اصلاً تقصیر اون کسیه که اسم این شبو گذاشته «یلدا». اگه به جای یلدا، یه محمّدی، رضایی، حسنی، حسینی، چیزی انتخاب کرده بودن، الآن از این شبهه‌ها پیش نمی‌اومد و شما اینجوری مچ منو نمی‌گرفتین :( :))

من بچه که بودم انقد ذوق شب یلدا رو داشتم که نگو. اما الانم با این که هنوز ادم بزرگ نیستم ولی دیگه شب یلدا هم خوشحالم نمیکنه و امسال حتی نمیخوام یادم بیوفته شب یلداست. 

ولی اگه بهونه‌هایی مثل شب یلدا نباشن ماها دلمون رو تو این دنیا به چی باید خوش کنیم؟ با چی کیفور و سرمست شیم؟ آقا یلدا رو دور نندازین، بیاین دوسش داشته باشیم خب :( اینکه حالمون از جاهای دیگه بده، از چیزای دیگه‌ای ناراحتیم و امثالهم رو که نباید روی شب یلدای بدبخت خالی کنیم؛ هوم؟

جشن یلدا دبستان :)

که البته چیز زیادی ازش یادم نمیاد...

راهنمایی هم... راهرو...راهرو مدرسه... و طبیعتا افراد عبور کننده...

دبیرستان هم ، کیک ! =)))))  دم اونا گرم که کیک میاوردن 😂😅

 

پیامک هم... بیخیال ،منظورم اونا نبود ...

آقا شما خیلی مدارس خوبی داشتین، من الآن یه عالمه حسودیم شد خب :(

پس منظورتون کدوم پیامکا بود؟ من کنجکاو شدم :|

دیگه طبیعیه که بگم توی خونه خبر خاصی نیست ؟😂

جز خوردن انار ...

 

+ چرا عکسای گوشه وبلاگ تون عکس دست یک عدد خانم عه همیشه ؟ 🤔

آره خیلی طبیعیه. چون تو خونه‌ی ما هم اصلاً خبری نیست. فقط منم که کلّی ذوق و شوق دارم انگار ^_^

+ چون عکس دست یک عدد آقا پیدا نکردم، مجبور شدم عکس دست یک عدد خانم رو بذارم :/ بعدم نکته‌ی اصلیِ عکسای گوشه‌ی وبلاگ اون گُله‌ست که معمولاً بهش توجّهی نمی‌کنن و جزئیات عکس از خودش مهم‌تره انگار.

من هم پاییز رو خیلی دوست دارم و وقتی تموم میشه دل تنگشم اما خب جالب اینکه ازش استفاده هم نمیکنم و میفش رو نمی برم.

منم دقیقاً همینم. همون طوری که می‌گن: «قدر یه چیزی رو وقتی می‌دونیم که به نداشتنش دچار شیم.» انگار پاییز هم باید بره تا دلتنگش شیم و قدرشو بیشتر بدونیم و بیشتر دوسش داشته باشیم :(

یلداتون مبارک راستی

یلدای شما هم مبارک. یلدای همه مبارک :))

میدونم نرگس حتما اینجا رو میخونه

میشه بهش بگید یلدای اونم مبارک؟ :`)

***
ولی خب نرگس خانم بعداً بعدنا اگه از این طرفا رد شدین، از طرف خودم و سین دال یلداتون مبارک.

یلدا که تموم شد اما اولین روز زمستون تون مبارک :دی.

 

وقتی که پلک‌هایم فرو می‌افتند تازه چشمانم بهتر از همیشه می‌بینند،

زیرا در تمام طول روز فقط چیزهای بی ارزش را می‌بینند،

اما وقتی به خواب فرو می‌روم چشمانم تو را در رویاهایم می‌بینند،

و همچنان که در تاریکی برق می‌زنند برق خود را بر تاریکی می‌افکنند.

تو که سایه‌ات به سایه‌ها روشنایی می‌بخشد،

و برای چشمانی که نمی‌بینند این گونه می‌درخشد،

ببین که صورت سایه‌ات، با نور روشن‌تر از روزت

در روز روشن چه نمایش شادی صورت می‌دهد!

با خود می‌اندیشم وقتی که در شب مرده‌ سایه‌ی زیبا و ناتمام تو،

این‌گونه بر چشمان بی‌نورم که به خواب عمیق فرو رفته‌اند پرتو می‌افکنند،

چشمانم چه سعادت‌مند خواهند بود،

آنگاه که در روز روشن به تو خیره شوند؟

تا آن زمان که تو را ببینم تمام روزها را شب خواهم دید،

و تمام شب‌ها را روز روشن زیرا تمام رویاهایم تو را به من نشان می‌دهند. 

شکسپیر

حیفه کسی روز اول زمستون شکسپیر نخونه:)

اصلاً می‌گن هر شبی که حال دلمون بی‌دلیل خوب باشه، همون شب یلداست. پس یلداتون مبارک. زمستون نیز مبارک :))

من که به اندازه‌ی کافی تو کل روز بی‌قرارم، واسم از این شعرای عاشقانه می‌فرستین از خود بی‌خودتر و پریشون‌تر و دلواپس‌تر می‌شم :(( مخصوصاً اگه اون شعر عاشقانه، غزلواره‌ای از شکسپیر باشه :(( با این وجود ولی بازم مرسی که روز اوّل زمستونمون رو به شکسپیر گره زدین. سپاسِ فراوان.

اینجا مراسم حافظ خوانی نبوده یعنی؟

مگه قرار بوده باشه!؟ بعدم آقا مگه اینجا محفل برگزاری شبِ شعره که من وسط یلدا بیام مراسم حافظ‌خوانی برگزار کنم آخه؟ :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.
«قبل تو دنیای من چون برکه‌ای خشکیده بود
با تو اما برکه‌ی خشکیده‌ام دریا شده»
.
Designed By Erfan Powered by Bayan