از بودن و نوشتن

این پست اصلاً یهویی نیست.

چطور است حال پرنده‌ای که بال‌هایش شکسته، گوشه‌ی قفس افتاده و شوق به پرواز دارد؟ هم‌قفسش او را رها کرده و رفته، تنهای تنها شده. دلتنگ است و بی‌قراری امانش نمی‌دهد. بالش خونین است و از درد به خود می‌پیچد. همه‌ چیز به سرعت از جلوی چشم‌هایش گذشته و حالا او مانده و یک دنیا غم. دلش می‌خواهد دوباره همه چیز مثل قبل شود. دوباره بال بگشاید و پرواز کند. دوباره آسمان را مقصد بی‌انتهای سفرهای بی‌شمار خود بداند. دلش می‌خواهد دوباره کنار هم‌قفس و محبوبش باشد. از پشت میله‌ها جهان را به نظاره می‌نشیند و با خودش می‌اندیشد یعنی می‌رسد روزی که دوباره بتوانم به پرواز درآیم؟ پرنده‌ی بیچاره؛ چه سرنوشت غم‌انگیزی! چطور است حال سربازی که تنها بازمانده‌ی یک جنگ طولانی‌ست. سربازی که نمی‌داند باید شادمان باشد از اینکه در جنگ پیروز شده‌اند یا مغموم از اینکه این همه آدم بی‌جهت مرده‌اند. با خودش می‌گوید که ای کاش من هم کنار همرزمانم مرده بودم، به راستی این همه جنگیدیم که چه اتّفاقی بیفتد؟ امّا حالا باید به سرزمینش برگردد و نوید پیروزی‌شان در جنگ را بدهد. سرباز بیچاره، چه سرنوشت غم‌انگیزی! چطور است حال صیّادی که در جنگل در یکی از تورهای خودش افتاده؟ فریاد می‌زند و شیون می‌کند که شاید کسی بیاید و او را از آن بالا پایین بکشد و از تور بیرون بیاورد. امّا هر چه که هوار می‌کشد انگار هیچکسی آن نزدیکی‌ها نیست که به کمکش بیاید و ناجی او باشد. صیّاد بیچاره؛ چه سرنوشت غم‌انگیزی! 

می‌پرسی حال خودم چطور است؟ من که سال‌هاست سرنوشتم غم‌انگیز است. من که سال‌هاست گرفته و بی‌رمقم. من که سال‌هاست عزلت گزین کرده‌ام و به دنبال خودم می‌گردم. من پرنده‌ای‌ام که هرگز هم‌قفسی نداشته، سربازی‌ام که در جنگ اسیر شده، صیّادی‌ام که حتی حوصله‌ی تور پهن کردن در جنگل را نداشته‌. چطور از حال خودم برایت بگویم که باورت بشود؟ بی‌رغبت و مأیوسم. رهایم کن. فقط رهایم کن و بگذار در تنهایی خود بمانم. و اگر یک روز صبح آمدی و دیدی که مرده‌ام، بدون اینکه اشکی بریزی، بدون اینکه گریه کنی، بدون اینکه ذرّه‌ای ناراحت باشی، بی‌تأمل از کنارم بگذر و بدان که من آرام جان داده‌ام.

و الان دلم خوایت دوتا کشیده‌ی آب‌دار بزنم بهتون که خون برگرده به صورتتون و به خودتون بیایید و بعد با داد و فریاد در حالی که آب دهنم می‌پاشه بیرون بهتون بگم که زندگی با تمام مزخرف بودنش هنوز جریان داره :`)

شما که صاحب‌اختیارین، اصلاً بیاین منو بزنین تا آدم شم!
ولی چرا هر کی حرف از مرگ می‌زنه، همه چپ‌چپ نگاهش می‌کنن؟ چرا از بچّگی تو مخمون فرو کردن که مرگ چیز بدیه و هر کی می‌میره، باید نشست و به خاطرش زارزار گریه کرد؟ مگه خدا تو قرآن نگفته که: «ما زندگی و مرگ را با هم آفریدیم»؟ مگه نه که همون قدری که زندگی حقّه، مرگ هم حقّه؟ مگه نه که سهراب می‌گه: «و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت»؟ مگه نه که فروغ گفته: «مرگ من روزی فرا خواهد رسید...»؟ پس چرا باید ازش ترسید؟ چرا نباید مرگ رو هم دوست داشت به اندازه‌ی زندگی؟ 

خداا نکنه

:((

یاد اون شعری افتادم که میگه:

حال من حال اسیری است که هنگام فرار

یادش افتاد کسی منتظرش نیست نرفت...!

چه تک‌بیت قشنگی ^_^

اینارو ولش 

چه رشته ای درس میخونین ؟

 

پ.ن : حاجی متنت عالی ولی غمگنه چرا ؟

منم با میخک میام یه کیف میزنم تو صورت تون :)

تو رشته‌ی آبیاری درختان صحرایی یا مثلاً آبیاری گلدان‌های خانگی :| :))))

از این به بعد پستای شاد و مفرّح می‌ذارم و پایینش هم آهنگای بندری می‌ذارم که همه بیان وسط وبلاگم قر بدن و برقصن :دی.
اصلاً همه‌تون بیاید بزنیدم.

آخر قصه ی هممون همینه...دیگه چه خبر:)؟ 

اگه آخر قصّه‌ی همه‌مون همینه، پس چرا می‌گن شاهنامه آخرش خوشه؟ :))
دیگه؟ دیگه خبری نیست. شما چه خبر جودی خانم؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ روبه‌راهین؟ 

این متن راجع به مرگ بود ؟/:

بیشتر شبیه افسردگی حاد بود

نبود؟ :|
نمی‌دونم!

@زری

دقیقا

مرگ نبود که :/

مرگ تدریجی یک رویا بود :/

مگه زندگی همین شکلی نیست؟ از یه نقطه‌ی اشتباهی شروع می‌شه و به مرگ ختم می‌شه دیگه! درست مثل این پست. هوم؟
ولی یادم باشه از این به بعد درباره‌ی پستام تو کامنتا چیز اضافه‌ای نگم :| 

منم اولش مرگ مادی برداشت نکردم. درسته سرنوشت همه مون همینه. ولی یه جوری ذهن مون شرطی شده که هر کس در موردش اینطوری حرف زد حالش ناراحته و برای همین یه کم عصبی میشیم احتمالا :`) امیدوارم حالتون ناراحت نباشه و همینطوری نوشته باشین :')

هر کس ممکنه یه برداشتی داشته باشه خب. و همه‌ی این برداشت‌ها هم کنار هم قشنگ‌تر می‌شن به نظرم. وگرنه من که حالم خوبِ خوبه :)) 

سلام. سلام.سلام

سیمرغ بهترین متن غم انگیز داده میشود به،اسم جدیدتم عینک بود؟همین آقا😂

سلام‌‌ها.
سیمرغ‌های جشنواره فجر امسال رو یه جور به ناحق دادن که دیگه واژه‌ی «سیمرغ» -لااقل برای من- بی‌معنیه!

به امید پروازی دوباره عیدتون مبارک

مرسی. همچنین.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan