از بودن و نوشتن

دانشگاه، کنکور و چیزهای دیگر

حدود بیست روز تا کنکور ارشد مانده و من خسته‌تر از قبلم، خسته‌تر از همیشه. بیستم ماه قبل امتحانات ترم‌مان تمام شد و از شنبه‌ی بعد ترم جدیدمان -ترم هفت و ترم آخر من- آغاز می‌شود. دی‌ماه درگیر امتحانات ترم بودم و قبل‌ترش هم درگیر کلاس‌های ترم و امتحانات میان‌ترم، این‌ها یعنی خیلی فرصت برای کنکور خواندن نداشتم، اگر هم فرصت داشتم حوصله‌اش را نداشتم. در این دو-سه هفته ولی سعی کردم درس بخوانم. آن بخش‌هایی را که بیشتر بلد بودم و از ترم‌های قبل یادم مانده بود را مرور کردم و بخش‌های کم‌اهمیت‌تر و آن‌هایی که از یادم رفته بود و فرصت زیادی برای خواندنشان نیاز بود را حذف کردم. هم جزوه‌های خودم را خواندم و هم کتاب‌های مدرسان. دلم می‌خواهد تهران بیاورم، دلم زندگی در یک شهر بزرگ می‌خواهد. اهواز برای من زیادی کوچک است، هیچوقت این شهر را دوست نداشته‌ام. شهری که در آن سال به سال باران نمی‌بارد، نصف بیشتر سال هوا گرم و دمای هوا بالای سی-چهل درجه است، آفتاب در آسمان به جای ابرها فرمانروایی می‌کند. خیلی از روزها هوا آلوده است، جالب است بدانید در روزهایی که شهرهای دیگر به خاطر آلودگی هوا تعطیل می‌شود در اهواز با غلظت آلاینده‌های بیشتر برای ما روز معمولی و خوب محسوب می‌شود و به دانشگاه می‌رویم. برای همین دلم می‌خواهد تهران بیاورم. دلم زندگی در شهر دیگری می‌خواهد و کجا بهتر از پایتخت؟ اگر فرصت بیشتری داشتم می‌توانستم در رشته‌ی مورد علاقه‌ام در یکی از دانشگاه‌های خوب تهران قبول شوم ولی حالا همه چیز به اما و اگر وابسته است. روزها برایم به سرعت می‌گذرند. اگر کنکور خوبی را سپری نکنم دو راه بیشتر ندارم، یا به سربازی بروم یا به واسطه‌ی استعدادهای درخشان در دانشگاه خودمان بمانم، دومی را دوست ندارم و از اولی متنفرم. 

دوران کارشناسی برایم خیلی زود گذشت، خیلی زود ترم آخری شدم. می‌دانم که روزی دلم برای دانشکده، کلاس درس، بچه‌ها، اساتید، خوابگاه، کتابخانه مرکزی، گربه‌های دانشکده و خوابگاه و خیلی چیزهای دیگر تنگ می‌شود. هر چه که هست ولی گذر از این دوران هم بخشی از زندگی‌ست همان‌گونه که دلتنگی برایش بخش دیگری از آن.

چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ , ۲۱:۵۷ هِـ ‌‌‌‌‌‌‌‌ـنار

وای، چقدررر زمان زود می‌گذره.

ایشالا که کنکور به بهترین شکل ممکن سپری شه.

آره اینقد زود که آدم متوجه گذرش نمی‌شه.
مرسی.

حتی به سربازی فکر هم نکن!

ان شاالله تهران قبول میشی. ناامید نباش...

والا بیشتر سربازی به من فک می‌کنه تا من به اون :دی.
ناامید که نیستم ولی خب ببینیم چی می‌شه دیگه. 

ان‌شالله بترکونین 🤝

ممنونم، ایشالا.

یه زمانی پای مطلب یکی از وبلاگ نویس ها جمع شده بودیم و خبر قبولی همدیگه رو می خوندیم... چهار سال گذشت! 

چیه این دلتنگی

آره واقعاً خیلی زود گذشت. 

تو کی انقدر بزرگ شدی که حالا میخوای ارشد بدی.....چقدر زود میگذره.

 

امیدوارم که تهران قبول بشی و به آرزوت برسی.

خودمم نفهمیدم ولی خب دیگه ارشدی شدیم :))

خیلی ممنونم. 

موفق باشی پسر

ایشالا خبر قبولیتو بخونیم اینجا

مرسی جودی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.
«قبل تو دنیای من چون برکه‌ای خشکیده بود
با تو اما برکه‌ی خشکیده‌ام دریا شده»
.
Designed By Erfan Powered by Bayan