از بودن و نوشتن

سخت هراسیده‌ای، از دل یکرنگ ما.

ما خیلی با تو کنار آمدیم. ما خیلی کنار تو ایستادیم. ما خیلی صبور بودیم. خیلی با تو ساختیم و چیزی نگفتیم. گاه‌ کم‌کاری‌هایت را نادیده گرفتیم و با خودمان گفتیم "زمان بدهیم در آینده درست می‌شود". ما وارد آینده شدیم و هیج چیز نه تنها درست نشد بلکه رو به نابودی رفت. شما متخصص ساخت بحران از کارهای معمولی و کوچکید. راستش را بخواهید، اگر بخواهم با شما رک و شفاف حرف بزنم باید بگویم شما عرضه‌ی انجام هیچ کاری را ندارید. هر چه که هست و از آن دم می‌زنید دروغین و پوشالی‌ست. به مردان و زنان این سرزمین نگاه کنید، شما در مقابل صبوری چهل ساله‌ی ما چه کردید؟ هیچ. و حالا من معترضم، خیلی هم معترضم. انتظار که ندارید دلار چهل هزاری و سکه‌ی بیست میلیونی و پراید دویست میلیونی را ببینم و سکوت کنم؟ انتظار که ندارید درد و رنج مردم سرزمینم را ببینم و سکوت کنم؟ انتظار که ندارید ظلم و استبداد شما را ببینم و سکوت کنم؟ انتظار که ندارید نابودی و زوال پاره‌ی تنم ایران به دست شما -که دشمن‌ترین دشمن ایران هستید- را ببینم و سکوت کنم؟ حالا کمی به خودتان نگاه کنید. من یک جوانِ دانشجوی بیست‌ساله‌ام. شما جواب اعتراض من را چگونه دادید؟ اصلاً صدای من را شنیدید؟ یا مرا دشمن و اغتشاشگر و وابسته‌ی عربستان و آمریکا نامیدید؟ شما ما را خسته و مأیوس کردید. وادارمان کردید برای ذره‌ای زندگی در سرزمینمان بجنگیم. و حالا ما وسط میدان جنگیم و خوب می‌دانیم که هیچ چیز به روز اول برنخواهد گشت. هیج چیز شبیه قبل نخواهد شد. 

چقدر دلم می‌خواد این روزا ایران خانممون، یعنی مادرمون، رو بغل بگیرم، سرشو ببوسم و بگم: غصه نخور دورِ سرت بگردم، روزای خوبِ ما هم می‌رسه و بالاخره خورشید از پشت یالِ طلاییِ این شیر، طلوع می‌کنه...

چقدر با حرفات اشک ریختم، چقدر سبک شدم بعدش...

چه مانده از این شب به جز دو لکه غم؟

صد البته که بعد از این روزها هیچ‌چیزی دیگه شبیه قبل نمی‌شه :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan